خدایا به امید تو

ساخت وبلاگ
اینو یادم رفت بنویسم.....همسر یه دوست داره که خیلی وقت باهاش دوسته بعد این آقا با یه دختر خانم دوست شد و رفت آمدمون زیاد شد البته دوستیشون جدیه...و قصد ازدواج دارن...هردوشون هم آدمای خوبین و الان من با اون دختر خانم صمیمی تر از همسرو دوستش هستیم..اون بار که استخر هم رفتم با اون رفتم...کلا دختر خوبیه و اخلاقاش با من جوره..من شاید دوست زیاد داشته باشم ولی شاید با 2 یا 3 نفر رفت آمد داشته باشم...خلاصه این خانم میخاست تولد دوست پسرشو سوپرایز کنه و بهم گفت میشه خونه شما باشه گفتم اکی...یک متهه داره برنامه میریزه..یه کلیپ درست کرد از همه دوستای اون آقا پسر که تولدو تبریک گفتن...کلی به شهریار گفت اون نفهمه و یه جوری پنج شنبه بکشونش تو خونتوم و البته تولد بزرگ نبود 5 یا 6 نفر کلا قرار بود باشیم...فردا قرار بود تولد باشه...دیشب دیدم یه هو تو تلگرام ساعت 12 شب پیام داد نفس هنگم دایی علی(دوست پسرش) مرد...خیلی ناراحت شدم برای علی برای خانواده اون آقا که ناغافل رفت...برای دوستم که یک ماهه ذوق و شوق داره...شهریار گفت اشکال نداره قسمت نبود و خیر نبود.....نمیدونم ...کاش منم میتونستم تمام مسایلو به حکم خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 15:18

سلام..تمام وجودم پر استرسه...بیدار شدم دیدم شهریار خونست ...میگم چرا نرفتی میگه مقاله  تو مرحله آخره امروز جوابش میاد نمیتونم برم.استرس دارم...پر استرس میشم...برا این خیلی زحمت کشید خیلی ...نمیدونم چی میخاد پیش بیاد دفعه قبل که فرستاد 6 تا داور داشت 3 تا قبول کردن 3 تا رد کردن و یه فرصت دیگه دادن بهش ...خیلی زحمت کشیده...خدا کنه قبول شه...اگه نشه چی....الان که دوروز مونده به امتحانش...الان وقت جوابش نبود...میترسم خودمو قوی نشون میدم میگم اگه هم رد شد فدای سرت...ولی داغونم داغووون.بهار جون شمع روشن کردم و دعا مردم از ته ته قلبم که قبول شه...آبگینه جون سوره واقعه خوندم و دعا کردم...نذر حضرت معصومه کردم که قبول شد بریم حرمش...دیگه چکار کنم...نیاین بگین هرچی خیره...خیر چیه ..که نتیجه زحماتشو نگیره...مثل بچه  ای که دلش یه چیزو میخاد هی دست به دامن میشم یه روز امام حسین یه روز امام رضا ...حضرت معصومه...دیگه نمیدونم...اگه دوست داشتین برام دعا کنید... خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 15:17

اومدم با کلی عکس...این عکس عود هایی که خریدم وسطی از همه خوشبوتره...قهوه ایه اونم بوش ملایمو خوبه...اون طوسیه بوی امامزاده میده فضا روحانی میشه اگه سرتون درد نگیره برای تنوع خوبه..اینم جاعودیم...خوبیش اینه که خودش یه جا داره که آشغال عود خاکسترش میریزه اون تو ...دیگه کثیف کاری نمیشه..اینم فضای روحانی امروز ...تا مرز خفگی رفتماینم کباب یونانی خوشمزست ...کباب کوبیده ای که دورش چربیه...خیلی خوشمزست...اینم خوشمزه های که امروز درست کردم..سبزی پلو با تن ماهی...سالاد و زله دو رنگ و فرنی دورنگ...سالادو دیگه نریختم تو ظرف خوشگل زیاد نگاش نکنید میخاستم کاتش کنم گفتم بیخیال با شما این حرفارو ندارم...اینم از نمایی دیگر از خوشمزه هاباز بگین نفس هنرمند نیست ..سرر تا پا هنرم.. خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 232 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 14:48

سلام صبح بخیر..دیشب کلی خوشمزه خوردیم ...تازه از یکیش یادم رفت عکس بگیرم سالاد میوه هم درست کرده بودم دیشب انقدر چیزای دیگه بود میوه و نخوردیم باشه برا امشب..امروز دیگه نمیخام غذا درست کنم یه ذره از دیروز مونده ..چه معنی میده خانم خونه هر روز غذا درست کنه خسته میشم..دیشب هوس فیلم خون آشامی کردم...wrong tu 7 دوست داشتم ببینم  تا 6 و دیده بودم زدم دانلود کنم دیدم نیومده هنوز...1 دوباره دانلود کردم ببینم ...شهریار از این فیلما نمیبینه میگه حالم بد میشه ...یه جاهاییش چندشه ولی من دوست دارم این فیلمارو...خیلی قوی هستن..دیگه شهریار گفت پس تو هال ببین گفتم نه آخه من میترسم باید پیش تو ببینم...گفت پس هندزفری بذار  گفتم اکی..دیگه لبتاپو بردم رو تخت و فیلم دیدم..تا 2 یا 3...نور لبتاپ شهریارو اذیت میکرد و نتونست بخابه .....صبح ساعت 7 شهریار بیدار شده بود بره دیدم چشماش باز نمیشه انقدر دلم براش سوخت  گفتم یه ذره بخاب دیرتر برو ..منتظر حرفم بود افتاد رو تخت ..دیگه نمیدونم ساعت چند رفت من 10/5 بیدار شدم..امروز آشپزی ندارم برم ماسک مو درست کنم بذارم..پی نوشت1-از این به بعد آخر هفته پ خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 239 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 14:48

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 237 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 258 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 241 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

سلام .میدونم که همه این چند روز خیلی ناراحت بودین برای پلاسکو...ولی کاری از دستمون برنمیاد واقعا ..جز دعا برای بقیه...دعا برای خانوادشون ...و صبر برای خانوادشون..خیلی سخته خیلی..برای خانواده آتش نشانها..برای مغازه دارای اونجا که بیچاره ها همه سرمایشون هم از دست دادن...خدایا حکمتت چیه که ما نمیفهمیم...خدایا شکرت...بگذریم ...چهارشنبه یادم نیست چکارا کردیم....پنج شنبه صبح بیدار شدیم  ساعت 1 رفتیم خرید به معنای واقعی همه چی تو خونه تموم شده بود ..همه چیو خریدیم..موقع پول دادن وقتی گفت انقدر شد افسرده شدم  چقدر گرونیه واقعا ...بعدش رفتیم مرغ خریدیم ..بعدش  هم رفتیم خونه مامانم اسفناج درست کرده بود من خیلی دوست دارم ولی چون شهریار نمیخوره درست نمیکنم .به مامانم نگفتیم ناهار نخوردیم...وقتی فهمید کلی دعوام کرد که چرا نگفتم غذا درست کنه...خلاصه من برنج و اسفناج خوردم و شهریار هم نیمرو پنیرو سبزی خورد کلی هم چسبید..خواهرزاده جیگرم هم اونجا بود بهش گفتم  کاکایو و شیرین عسل خریدم تو ماشینه ..میخای بهت پول بدم خودت برا خودت چیزی بخری (خوراکی برا مدرسش کلاس دومه)یا اینکه میای این خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 247 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

نتیجه مصاحبه اومد...قبول نشد ..به همین راحتی امیدمون نا امید شوو..



خدایا خوشت میاد هی امیدوارمون کنی هی نا امیدمون...واقعا چه جوری نمیبینی مارو..

خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 248 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

سلااامسه شنبه بعد نوشتن پستم رفتم خونه مامانم ...میوه و شیرینی و چیدم ...مهمونا اومدن  یه ذره بزن برقص کردیم و پذیرایی..قرعه کشی شد افتاد به اسم خواهرم البته خودش نبود ...کلی خوشحال شدم چون میخاست ماشین بخره به پول نیاز داره ...هیچی دیگه دوباره زدیم و رقصیدیم و بعدش اومدیم خونه خیلی خسته بودم و ناراحت از اینکه شهریار قبول نشده...یه ذره ماکارونی خوردم و زود خوابیدیم...چهارشنبه بیدار شدم یه ذره به خونه زندگی رسیدم خیلی اینور اونور بودم نپبعدش هم باقلا قاتق خوشمزه درست کردم و مربا هویج خوشمزه کلی کار کردم تا شهریار بیاد بعدشم یه میز خوشگل همراه با شمع و ترشی و سبزی خوردن و روشن کردن عودو اینا چیدم ...انقدر خسته بودم عکس نگرفتم من خودم خیلی از پست های عکس دار خوشم میاد از این به بعد سعی میکنم عکس بگیرم دیگه باقلا قاتق و زدیم بر بدن خیلی هم خوشمزه شده بود...بعدش هم  فیلم فروشنده و گذاشتیم تخمه و پفک آوردیم و شروع کردیم دیدن..اولش شهریار نمیخاست ببینه گفتم بیا ببین بیخیال درس ..دیگه با هم دیدیم..خیلی قشنگ بود خیلی هم زیبا هم ناراحت کننده...خدا عاقبت ما را بخیر کنه..بعدش شهریار رفت خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 265 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

سلااام...نمیتونم افکارمو جمع کنم برا نوشتن  ولی نمیخاستم فاصله بیفته بین نوشته هام..هورمونام زده بالا   افسردگی دارم در حد تیم ملی...آی فیلم داره خانه سبز نشون میده...خسرو شکیبایی  خدا بیامرزتشون...زندگی چقدر بی ارزشه...دیروز دوستم اومد اینجا با دختر کوچولوش ..ناهار ماکارونی و سالاد اندونزی درست کردم..خوب بود...تا 7 موندن  بعد رفتن ..اینروزا بیشتر از هر وقت غمگینم و پر از استرس...فقط 5 ماه وقت داریم  که بریم...دوست ندارم در موردش صحبت کنم...از جمعه که اخبارو دیدم و وضیعت آمریکا....دیگه اونجا هم نمیشه رفت ...خیلی گرفته بودم گریه کردم قران باز کردمو از خدا خواستم باهام حرف بزنه ...یه ذره خوندم آروم شدم...هفته بعد شهریار امتحان داره...خیلی محتاجیم به دعا خیلی... خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 247 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

سلام...دیروز حال دلم بد بووود...دست و دلم به کاری نمیرفت ...غذا هم داشتیم پس فقط خودمو لش کردم جلوی تی وی...شهریار بهم پیام داد و من در جوابش خیلی خشک حرف زدم گفت چرا اینجوری گفتم حالم خوب نیست خستتتم...بگذریم ..رفتم پست آبگینه جونو خوندم دوباره امید وار شدم...نماز خوندمو سوره واقعه..ایشالله هر کی خوند حاجت روا بشه...تا 7 نشستم بعد دو تا تخم مرغ آبپز کردم ...همه چی هم  میخوردمو میریختم ....ساعت 7 شهریار اومد ...ماکارونی برا خودش گرم کردو خورد ..هرچی اصرار کرد من نخوردم...بعد رفت آشپزخونه و تمییز کرد اپن و دستمال کشید..شهریار همیشه کمک میکنه ولی هیپوقت دستمال نمیکشید  ..میدونست خونه که نامرتب باشه من عصبی تر میشم ..دیگه دیدم داره آشپزخانه رو تمییز میکنه منم دست به کار شدم همه چیزو سرجاش گذاشتم ...رفت نماز خوند گفت لباس بپوش بریم بیرون گفتم کجا گفت هرجا لباس بپوش بریم بیرون حالت خوب شه...پوشیدم...یه مدت که دیگه صورتمو چیزی نمیزنم جز رزگونه و چشمامم فقط رمیل دیگه خط چشم نمیزنم ..خیلی حس خوبی دارم حس میکنم  که خارجیمدیگه رفتیم دور زدیم بعد رفتیم یه جا که وسایل چوبی خیلی خوشگ خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 262 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53

از دیروز جو گرفتتم ول کنمم نیست ...یعنی از دیشب تا الان بالای 10 تا عود روشن کردم صبح که 3 تا 3 تا روشن میکردم الان تو خونه پر از دود کم کم دارم بیحال میشم ...انواع عود هارو با هم روشن کردم.. دیگه ننوشتم حلالم کنید امکان خفگی وجود داره..

خواستم بگم جو چیزه خوبی نیست مواظب باشید نگیرتتون...مواظب باشید


خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53